دریچه های دینی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خدا

07 اردیبهشت 1401 توسط زهرا جهانگيري

آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را
و دریایى غرق نمی کند “موسى” را
مادری،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به “تدبیرش” اعتماد کن ،
به “حکمتش” دل بسپار ،
به او “توکل” کن ؛
و به سمت او “قدمی بردار” ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی

 نظر دهید »

درد دل باخدا

07 اردیبهشت 1401 توسط زهرا جهانگيري

درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است …
و این قدر به فکر راه های دررو نباشید …
خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست !!!
خدا ، خدای آدم های خلافکار هم هست …
فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد …
او اندِ لطافت
اندِ بخشش
اندِ بیخیال شدن
اندِ چشم پوشی و رفاقت است …

 نظر دهید »

دلنوشته ای به امام زمان

12 دی 1397 توسط زهرا جهانگيري

پنج سال ازعمر این سربازی گذشت ، اونجورکه آقام خواست نشدم ،آقامیزبان خوبی بود ولی من بی سرپا مهمان خوبی نبودم وحرمت صاحب خانه رانگه نداشتم آقاجونم میدونم دلت پره می دونم ، نمک خوردم ونمکدون شکستم بااینهمه گناه باز پروبالم وگرفتگی پنج سال توخونت راهم دادی اشتباها مودیدی ودم نزدی روزها شد ازیاد بردمت بازبه روم نیاوردی که یه جا ازیاد بردمت میدونی الان ا ز چی دلم گرفته کم مونده تموم کنم درسمو ازخونت برم دلم.. ?اینوازته دلم می گم ،دلم تنگ میشه برا خونت براین روزام ازاینکه قرارایناهم برام ی عمر خاطره بشه دلم می دونم دیگه نمی تونم اینجا بیام ولی آقا باهمی خوبی وبدیام باهمه گناهام به پات امضا شدم الان همه منو به عنوان سربازوغلام تومی شسناسن آقا کمکم کن دستمو بگیرشاید من دستتو بگیرم کم بیاورم وسط راه،اول راه دستتوول کنم ولی اگردستم دردست باشد می دونم باهمه گناهانم ولغزش هایم باهمه غرغر کردن هایم دستمو رها نمی کنی ،میدونی آقاکیا دلم میگرفت وقتی دوشنبه،وپنج شنبه ها قراربودپرونده ام وبدن دستت دلم میگرفت دلم پرمی کشید ازخودم بدم می اومد می گفتم باز آقا داره گریه میگنه ،چرادل آقاتوشکستی وقتی یاد اشکات می افتادم دلم پرغصه می شد،تصمیم می گرفتم اذیتت نکنم ،بازفریب شیطان را می خوردم وقتی غروب جمعه میشد دلم میگرفت اراینکه آقام باز نیومدفوقتی مردمو میدیدم دنبال همه چی هستن جز ريالا،خودت دلم غرق در غم می شد آقا کمکم کن خودموپیدا کنم تا کی سر درگومی ،همیشه ی سوال ازخودم می پرسیدم ،واقعا آقاتودوست داری؟ بخودم میگفتم آره مگه میشه آقارادوست نداشته باشم ،بدسوالام آغازمی شدن ،بخودم میگفتم اگه یکیو ازته دل دوست داشته باشی ،اگه عاشق یک نفرباشی براش چه کارهایی انجام می دهی،بخودم می گفتم ، اگه یکی ودوست داشته باشم ،اگه عاشق یه نفرباشم ،دوست ندارم قلبش بشکنه ،دوست ندارم اشکش وببینم ،دوست ندارم حتی یه لحظه غصه بخوره ،بد بخودم می گفتم ،آقارا دوست نداری!اگه دوسش داشتی آقا بخاطرت کمرش خم نمی شد،بخاطرت قلبش تیرنمی خورد،بخاطرت موهاش سفیدنمی شد،پس عاشق واقعی آق نیستی فقط دوست داشتن لغلغه ی زبانته ،تاحالابخاطرعشقت جنگیدی؟تاحالا رفتی سراغش؟ دِنرفتی نجنگیدی بخاطر عشقت رسوایی کشیدی؟نکشیدی، پس آقارو دوست نداری به خودم ،به خودت بیاجمع کن خودت وتاکی می خوای ببینی وخودت وبزنی به ندیدن ،اینهمه خوش گذرونی وآزادی، بیا بقیه ی عمرت دربندباش وعبدباش آقاسرباز می خواهد نه سربارمدیون آقایی پنج سال نون ونمکش وخوردی وجاش واشگال کردی جوابگو هستی برای تک تک کارات چرابخودت نمی آیی چقدر زنده خواهی ماند تاکجا می خواهی فرارکنی بلاخره اسیرخواهی شدومی بینی درزندان هستی وهیچ کس به فریادت نمی رسه آقاتوقنوت های نماز شبت دعام کن دیگه خسته شدم ازاینکه اشکتودربیارم آقا جان ببخشم به جای اینکه سربازخوبی برات باشم ودنبالت وپاجای پایت بزارم دارم گناه می کنم وبه پای تونوشته می شود اونم کی ؟اونی که ادعای سربازیت و داره اونی که یه عمر خونت راه دادی و مواظبش بودی شبا اون خواب بودو تو بیدار ومواظبش بودی حتی یه لحظه به خودش زحمت نداد نیم ساعت بشینه پای درد ودل آقاش وآقا ازت می خوام همونطور که خدابه بندش گفته بنده ام دنیام شلوغه دستمو رها نکنی گم میشی پیدام نمی کنی ،وازتون خواهش می کنم ازیادم نبر آقا دنیا خیلی شلوغه نکنه دستمو ول کنی رها بشم وپیدات نکنم من ازگم شدن می ترسم ودرآخرحرفم می خوام تنهام نزاری مانند پدری که بچش وباهمه لجاجتش تنها نمی زاره ، ?اللهم عجل الولیک الفرج

 نظر دهید »

نقش مادردین گریزی

30 اردیبهشت 1397 توسط زهرا جهانگيري

قل شده است که شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست. شاگردانش پرسیدند:استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟ گفت:گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟! پرسیدند:چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟ گفت:عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند، اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند. همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند. اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدن

 نظر دهید »

دعای مادر

30 اردیبهشت 1397 توسط زهرا جهانگيري

از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
پیام متن:

اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند.

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 14
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دریچه های دینی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس