دلنوشته ای به امام زمان
پنج سال ازعمر این سربازی گذشت ، اونجورکه آقام خواست نشدم ،آقامیزبان خوبی بود ولی من بی سرپا مهمان خوبی نبودم وحرمت صاحب خانه رانگه نداشتم آقاجونم میدونم دلت پره می دونم ، نمک خوردم ونمکدون شکستم بااینهمه گناه باز پروبالم وگرفتگی پنج سال توخونت راهم دادی اشتباها مودیدی ودم نزدی روزها شد ازیاد بردمت بازبه روم نیاوردی که یه جا ازیاد بردمت میدونی الان ا ز چی دلم گرفته کم مونده تموم کنم درسمو ازخونت برم دلم.. ?اینوازته دلم می گم ،دلم تنگ میشه برا خونت براین روزام ازاینکه قرارایناهم برام ی عمر خاطره بشه دلم می دونم دیگه نمی تونم اینجا بیام ولی آقا باهمی خوبی وبدیام باهمه گناهام به پات امضا شدم الان همه منو به عنوان سربازوغلام تومی شسناسن آقا کمکم کن دستمو بگیرشاید من دستتو بگیرم کم بیاورم وسط راه،اول راه دستتوول کنم ولی اگردستم دردست باشد می دونم باهمه گناهانم ولغزش هایم باهمه غرغر کردن هایم دستمو رها نمی کنی ،میدونی آقاکیا دلم میگرفت وقتی دوشنبه،وپنج شنبه ها قراربودپرونده ام وبدن دستت دلم میگرفت دلم پرمی کشید ازخودم بدم می اومد می گفتم باز آقا داره گریه میگنه ،چرادل آقاتوشکستی وقتی یاد اشکات می افتادم دلم پرغصه می شد،تصمیم می گرفتم اذیتت نکنم ،بازفریب شیطان را می خوردم وقتی غروب جمعه میشد دلم میگرفت اراینکه آقام باز نیومدفوقتی مردمو میدیدم دنبال همه چی هستن جز ريالا،خودت دلم غرق در غم می شد آقا کمکم کن خودموپیدا کنم تا کی سر درگومی ،همیشه ی سوال ازخودم می پرسیدم ،واقعا آقاتودوست داری؟ بخودم میگفتم آره مگه میشه آقارادوست نداشته باشم ،بدسوالام آغازمی شدن ،بخودم میگفتم اگه یکیو ازته دل دوست داشته باشی ،اگه عاشق یک نفرباشی براش چه کارهایی انجام می دهی،بخودم می گفتم ، اگه یکی ودوست داشته باشم ،اگه عاشق یه نفرباشم ،دوست ندارم قلبش بشکنه ،دوست ندارم اشکش وببینم ،دوست ندارم حتی یه لحظه غصه بخوره ،بد بخودم می گفتم ،آقارا دوست نداری!اگه دوسش داشتی آقا بخاطرت کمرش خم نمی شد،بخاطرت قلبش تیرنمی خورد،بخاطرت موهاش سفیدنمی شد،پس عاشق واقعی آق نیستی فقط دوست داشتن لغلغه ی زبانته ،تاحالابخاطرعشقت جنگیدی؟تاحالا رفتی سراغش؟ دِنرفتی نجنگیدی بخاطر عشقت رسوایی کشیدی؟نکشیدی، پس آقارو دوست نداری به خودم ،به خودت بیاجمع کن خودت وتاکی می خوای ببینی وخودت وبزنی به ندیدن ،اینهمه خوش گذرونی وآزادی، بیا بقیه ی عمرت دربندباش وعبدباش آقاسرباز می خواهد نه سربارمدیون آقایی پنج سال نون ونمکش وخوردی وجاش واشگال کردی جوابگو هستی برای تک تک کارات چرابخودت نمی آیی چقدر زنده خواهی ماند تاکجا می خواهی فرارکنی بلاخره اسیرخواهی شدومی بینی درزندان هستی وهیچ کس به فریادت نمی رسه آقاتوقنوت های نماز شبت دعام کن دیگه خسته شدم ازاینکه اشکتودربیارم آقا جان ببخشم به جای اینکه سربازخوبی برات باشم ودنبالت وپاجای پایت بزارم دارم گناه می کنم وبه پای تونوشته می شود اونم کی ؟اونی که ادعای سربازیت و داره اونی که یه عمر خونت راه دادی و مواظبش بودی شبا اون خواب بودو تو بیدار ومواظبش بودی حتی یه لحظه به خودش زحمت نداد نیم ساعت بشینه پای درد ودل آقاش وآقا ازت می خوام همونطور که خدابه بندش گفته بنده ام دنیام شلوغه دستمو رها نکنی گم میشی پیدام نمی کنی ،وازتون خواهش می کنم ازیادم نبر آقا دنیا خیلی شلوغه نکنه دستمو ول کنی رها بشم وپیدات نکنم من ازگم شدن می ترسم ودرآخرحرفم می خوام تنهام نزاری مانند پدری که بچش وباهمه لجاجتش تنها نمی زاره ، ?اللهم عجل الولیک الفرج